loading...
بسیجی سلام
سجاد عاشوری بازدید : 287 پنجشنبه 12 فروردین 1395 نظرات (0)

آنهایی که به بیداری خداوند اعتماد دارند ، راحت تر می خوابند . . .

یک جمله زیبا از طرف خدا :

“قبل از خواب دیگران را ببخش و
من قبل از اینکه بیدار شوید ، شما را بخشیده ام” . .

هنگام دلتنگی یه وقت نگی ای خدا؛ من یه مشکل بزرگ دارم،
بگو ای مشکل ؛من یه خدای بزرگ دارم

خدایا ، راهی نمیبینم ، آینده پنهان است
اما مهم نیست
همین کافیست که تو راه را میبینی و من تو را . . .

خدایا
مارو ببخش که در کار خیر یا “جار” زدیم یا “جا” زدیم

چنان زندگی کن که کسانی که تو را می شناسند و خدا را نمی شناسند
بواسطه آشنایی با تو ، با خدا آشنا شوند . . .

عجیب است که پس از گذشت یک دقیقه به پزشکی اعتماد می کنیم
بعد از چند روز به دوستی
بعد از چند ماه به همکاری
بعد از چند سال به همسایه ای
اما بعد یک عمر به خدا اعتماد نمی کنیم . ..

http://8pic.ir/images/x5lv1w0ets93oru0qnyb.gif

سجاد عاشوری بازدید : 186 جمعه 22 آبان 1394 نظرات (1)

زید گفت: به من خبر داده‌اند که متوکل فرمان داده تا محل قبر امام حسین(ع) را شخم بزنند و زائران مرقد حضرت را بکشند...

سجاد عاشوری بازدید : 208 دوشنبه 22 تیر 1394 نظرات (1)

 

خـدایــــــا ...

بگیـر از مـن!

آن چـه ،

"شهـــادت"

را می گیـــرد از مـــــن ....

 

    منبع : کانون شهید قلمی

سجاد عاشوری بازدید : 206 یکشنبه 24 خرداد 1394 نظرات (0)

 

هر کس سه روز آخر ماه شعبان را روزه بگیرد و به روزه ماه رمضان وصل کند خداوند ثواب روزه دو ماه پى در پى را برایش محسوب مى‏ کند.
امام صادق(ع):

مَنْ صَامَ ثَلَاثَهَ أَیَّامٍ مِنْ آخِرِ شَعْبَانَ وَ وَصَلَهَا بِشَهْرِ رَمَضَانَ کَتَبَ اللَّهُ لَهُ صَوْمَ شَهْرَیْنِ مُتَتَابِعَیْن‏
هر کس سه روز آخر ماه شعبان را روزه بگیرد و به روزه ماه رمضان وصل کند خداوند ثواب روزه دو ماه پى در پى را برایش محسوب مى‏ کند.

پی نوشت:
من لا یحضره الفقیه ج ۲، ص ۹۴، ح ۱۸۲۹ – امالی (صدوق) ص ۶۷۰

سجاد عاشوری بازدید : 383 پنجشنبه 07 خرداد 1394 نظرات (0)
سجاد عاشوری بازدید : 209 پنجشنبه 07 خرداد 1394 نظرات (0)

یادش بخیر
اسفند ۹۳
معراج الشهدای محمودوند
تجدید پیمان کردیم با ۳۰ شهید گمنام که چه عرض کنم ۳۰ شهید خوشنام
عهد بستیم که به توصیه ی مکرر شما یعنی پیروی از مقام ولایت جامه ی عمل می پوشانیم...
خدا کنه پای بند باشیم
التماس دعا
یاعلی(ع)

سجاد عاشوری بازدید : 165 شنبه 19 اردیبهشت 1394 نظرات (0)

يک روز دو دوست با هم و با پاي پياده  از جاده اي در بيابان عبور مي کردند.بعد از چند ساعت سر موضوعي با هم اختلاف پيدا کرده و به مشاجره پرداختند.وقتي که مشاجره آنها بالا گرفت ناگهان يکي از دو دوست به صورت دوست ديگرش سيلي محکمي زد .بعد از اين ماجرا آن دوستي که سيلي خورده بود بر روي شنهاي بيابان نوشت :

 

امروز بهترين دوستم به من سيلي زد.

سپس به راه خود ادامه دادند تا به يک آبادي رسيدند.چون خيلي خسته بودندتصميم گرفتند که همانجا مدتي در کنار برکه به استراحت بپردازند.

ناگهان پاي آن دوستي که سيلي خورده بود لغزيد و به برکه افتاد.

کم کم او داشت غرق مي شد که دوستش دستش را گرفت و او را نجات داد .بعد از اين ماجرا او بر روي صخره اي که در کنار برکه بود اين جمله را حک کرد:

امروز بهترين دوستم مرا از مرگ نجات داد.

بعد از آن ماجرا دوستش پرسيد اين چه کاري بود که تو کردي ؟

وقتي سيلي خوردي روي شنها آن جمله را نوشتي و الان اين جمله را روي سنگ حک کردي ؟

دوستش جواب داد وقتي دلمان از کسي آزرده مي شود بايد آن را روي شنها بنويسيم تا بادهاي بخشش آن را با خود ببرد. ولي وقتي کسي به ما خوبي مي کند بايد آن را روي سنگ حک کنيم تا هيچ بادي نتواند آنرا به فراموشي بسپارد.

سجاد عاشوری بازدید : 249 شنبه 05 اردیبهشت 1394 نظرات (0)

زیارت حضرت رضا سلام الله علیه پاداش بی‌نظیری دارد و زمانی انسان به همه این پاداش‌ها دست می‌یابد و زیارت او مقبول می‌شود که آگاهانه و از سر معرفت به زیارت امام خود بشتابد. از نکته‌هایی که در این باره سودمند به نظر می‌رسد، آگاهی از موقعیت برجسته و منزلت ویژه بقعه مبارک امام رضا علیه السلام است.

 

 

برای مطالعه به ادامه مطلب مراجعه کنید

سجاد عاشوری بازدید : 205 پنجشنبه 03 اردیبهشت 1394 نظرات (0)

 

شب جمعه اول ماه رجب را لیله الرغایب گویند و از برای آن عملی از حضرت رسول(صلوات الله) با فضیلت بسیار واردشده كه سیدبن طاووس در كتاب اقبال و علامه مجلسی در اجازه نبی زهره آن را نقل كرده اند.
برای مطاله بقیه مطلب به ادامه مطلب بروید
سجاد عاشوری بازدید : 213 چهارشنبه 26 فروردین 1394 نظرات (0)

يک روز دو دوست با هم و با پاي پياده  از جاده اي در بيابان عبور مي کردند.

بعد از چند ساعت سر موضوعي با هم اختلاف پيدا کرده و به مشاجره پرداختند.وقتي که

مشاجره آنها بالا گرفت ناگهان يکي از دو دوست به صورت دوست ديگرش سيلي محکمي

زد .بعد از اين ماجرا آن دوستي که سيلي خورده بود بر روي شنهاي بيابان نوشت :
امروز بهترين دوستم به من سيلي زد.
سپس به راه خود ادامه دادند تا به يک آبادي رسيدند.چون خيلي خسته بودندتصميم گرفتند که

همانجا مدتي در کنار برکه به استراحت بپردازند.
ناگهان پاي آن دوستي که سيلي خورده بود لغزيد و به برکه افتاد.
کم کم او داشت غرق مي شد که دوستش دستش را گرفت و او را نجات داد .بعد از اين

ماجرا او بر روي صخره اي که در کنار برکه بود اين جمله را حک کرد:
امروز بهترين دوستم مرا از مرگ نجات داد.
بعد از آن ماجرا دوستش پرسيد اين چه کاري بود که تو کردي ؟
وقتي سيلي خوردي روي شنها آن جمله را نوشتي و الان اين جمله را روي سنگ حک کردي ؟
دوستش جواب داد وقتي دلمان از کسي آزرده مي شود بايد آن را روي شنها بنويسيم تا بادهاي بخشش

آن را با خود ببرد. ولي وقتي کسي به ما خوبي مي کند بايد آن را روي سنگ حک کنيم

تا هيچ بادي نتواند آنرا به فراموشي بسپارد

سجاد عاشوری بازدید : 163 چهارشنبه 26 فروردین 1394 نظرات (0)

کاش می شد به همان حال و هوا برگردیم

بـه زمــیــن و بــه زمـــان شهـــدا بـرگـردیــم


دور بـاشـیـــم از آئـیـنـه ی خــودبـیـنـی مـان

کـاشــــ می شد که دوباره به خـدا برگردیم

سجاد عاشوری بازدید : 220 دوشنبه 24 فروردین 1394 نظرات (0)

افلاطون می گوید :
اگر با دلت ،
چیزی یا کسی را دوست داری ؛
زیاد جدی نگیر ،
چون ارزشی ندارد ؛
زیرا کار دل دوست داشتن است .
همانند چشم ، که کارش دیدن است .

اما ؛
اگر روزی
با عقلت کسی را دوست داشتی ؛
اگرعقلت عاشق شد ،
بدان که چیزی را تجربه میکنی ؛
که اسمش عشق است ...

اﻓﺮﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﺎ ﻫﻢ ﻋﻘﯿﺪﻩ ﻫﺴﺘﻨﺪ ، ﺑﻪ ﻣﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ .
ﻭ ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺑﺎ ﻋﻘﯿﺪﻩ ﯼ ﻣﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ، ﺑﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﻧﺶ .
ﺁﺩﻣﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻥ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﺩ ؛
ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺶ .

سجاد عاشوری بازدید : 176 شنبه 22 فروردین 1394 نظرات (0)

 

فرقـ نمـ كند 

كجآ 

یــآ 

ك‍ِـﮯ  !

در هیــاهوی  این شهر 

هركجا و هر وقت دچار واهمه شدی 

با "ایمـانت " وضــو بگیر 

زیــر لـب  

نیـَـت كـ  

"  حجآب مـ كنم قربة الـ الله  "

سجاد عاشوری بازدید : 186 شنبه 15 فروردین 1394 نظرات (0)

محله ما یک رفتگر دارد، صبح که با ماشین از درب خانه خارج می شوم سلامی گرم می کند و من هم از ماشین پیاده می شوم و دستی محترمانه به او می دهم، حال و احوال را می پرسد و مشغول کارش می شود.
همسایه طبقه زیرین ما نیز دکتر جراح است، گاهی اوقات که درون آسانسور می بینمش سلامی می کنم و او فقط سرش را تکان می دهد و درب آسانسور باز نشده برای بیرون رفتن خیز می کند.

به شخصه اگر روزی برای زنده ماندن نیازمند این دکتر شوم، جارو زدن سنگ قبرم به دست آن رفتگر، بشدت لذت بخش تر از طبابت آن دکتر برای ادامه حیاتم است.

تحصیلات مطلقا هیچ ربطی به شعور افراد ندارد.

سجاد عاشوری بازدید : 210 یکشنبه 17 اسفند 1393 نظرات (0)

سلطان به وزیرگفت۳سوال میکنم فردااگرجواب دادی هستی وگرنه عزلمیشوی.

سوال اول:خداچه میخورد؟سوال دوم:خداچه می پوشد؟

سوال سوم:خداچه کارمیکند؟

سجاد عاشوری بازدید : 205 سه شنبه 12 اسفند 1393 نظرات (0)

شب عروسی شان بود...

نشسته بود کنار عروس آسمانی اش و باید حرفی می زد...

گفت بانو...از زمین بگو...و بانو گفت ...آنقدر که چیزی از اسرار زمین جا نماند.

بانو، از آسمان بگو... و بانو آنقدر از آسمان گفت که هیچ اهل آسمانی هم آنقدر از آسمان نمی دانست ...

او گفت بگو و او گفت ...آنقدر که ملکوتیان هم به تسبیح افتادند...

اینبار بانو بود که آغاز کرد...ای امیر زمین و آسمان...سئوالی دارم ..بپرس بانوی آسمانی ام..

سئوال من از آسمان و زمین نیست که خود می دانم بر زمین از زمینیان و به آسمان از آسمانیان بیشتر عارفی...

ای مرد خوبی ها که شانه هایت تا ملکوت می رود...به من بگو ...شنیده ام برای خرج عروسی مان سپرت را فروخته ای؟

سرش را انداخت پایین...آنقدر که انگار آسمان به زمین رسید...گفت : آری بانوی عشق... سپرم خرج عروسی با عشق شد...

و دید زهرا از جا بلند شد...بوی آسمان در زمین پیچید...

علی...بدان اگر برای من و خرج عروسی مان سپرت را فروختی ...از این به بعد خودم سپر بلای تو خواهم بود...تا جان دارم و عشق در سینه ام می تپد...

...

9 سال گذشت:

یک نفر داشت می نوشت:

بر حاشیه برگ شقایق بنویسید

گل تاب فشار در و دیوار ندارد

...گریه امانش نداد...افتاد کنار همان در نیم سوخته

سجاد عاشوری بازدید : 259 سه شنبه 12 اسفند 1393 نظرات (0)

آغاز شد تا ماجرا در آن دوشنبه
بیچاره شد شیر خدا در آن دوشنبه

در حین صحبت کردن بانوی حیدر
یک مرتبه زد بی هوا، در آن دوشنبه

با دست چپ زد فاطمه با صورت افتاد
روی زمین در کوچه ها در آن دوشنبه

با دست دنبال حسن می گشت ای وای
له شد غرور مجتبی در آن دوشنبه

تنها فقط ام_ابیها را نکشتند
کشتند اهل_بیت را در آن دوشنبه

خیلی مسائل با همان سیلی عوض شد
یعنی کفن شد "بوریا" در آن دوشنبه

یعنی که حتی زینت دوش پیمبر
افتاد زیر دست و پا در آن دوشنبه

با ضربه های خنجر شمر حرامی
رأسش جدا شد از قفا در آن دوشنبه

اجناس خیمه یک به یک غارت شد و رفت
گهواره و خلخال با... در آن دوشنبه

شاعر: رضا_قربانی

سجاد عاشوری بازدید : 686 یکشنبه 03 اسفند 1393 نظرات (1)

دختری به حاج آقایی گفت : حاج آقا جامعه پر از مگس شده جرات نمیکنم از خونه برم بیرون، این پسرا

عین مگس میان دنبالم.

حاج آقا اندکی فکر کرد و درجواب دختر گفت: اگر زباله نباشی مگسها هم دنبالت نمیان، دختر بی

حجاب عین شکلات بدون بسته است که مگسا دورش جمع میشن و لی دختر با حجاب عین شکلات

میمونه که داخل بسته اش است و مگسی هم دورش جمع نمیشه

سجاد عاشوری بازدید : 220 سه شنبه 28 بهمن 1393 نظرات (0)

18+

ﺍﺯﺧﺪﺍ ﮐﻪ ﭘﻨﻬﻮﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﺯﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭘﻨﻬﻮﻥ

ﺩﺭﻭﻍ ﭼﺮﺍ؟

ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﻗﺪﯾﻢ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﯾﻩ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ !
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﻣﺜـــﻼ :

● ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺳﺎﮐﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ

ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﻔﻬﻤﻨﺪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺑﯿﺮﻭﻥ

ﻣﯽ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪٔ ﻣﺪﺭﺳﻪ، ﺟﯿﻢ ﻣﯽ ﺯﺩﻧﺪ ﻭ ﻣﯽ

ﺭﻓﺘﻨﺪ ﺟﺒﻬﻪ ....

● ﻗﺒﻠﺶ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺗﻮﯼ ﺷﻨﺎﺳﻨﺎﻣﻪ

ﻭ ﺳﻦ ﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ....

● ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺩﺍﺭ ﻭ ﻧﺪﺍﺭﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ

ﺑﻪ ﻓﻘﺮﺍ ﯾﺎ ﮐﻤﮏ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ....

● ﺷﺐ ﻫﺎ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺍﺯ ﭼﺎﺩﺭ ﯾﺎ ﺍﺗﺎﻕ ﯾﺎ ﺳﻨﮕﺮ ﻣﯽ

ﺯﺩﻧﺪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﺷﺐ

ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺪ...

● ﺑﻠﻪ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﻫﺎﯼ ﺷﺎﻥ ﻫﻢ ﻋﺎﻟﻤﯽ ﺩﺍﺷﺖ ....

ﺷﻬـــــــــــــﺪﺍ !



ﺍﯼ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﻫﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎ

ﺷﻤﺎﮐﻪ ﺻﺪﺍﯾﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺮﺳﺪ !

ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ ﺧﻠﻮﺕ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﻨﺪ ...

" ﺁﺧﺮ ﺩﯾﮕﺮ ﺧﯿﻠﯽ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﻋﻮﺽ ﺷﺪﻩ

ﺍﺳﺕ ....

سجاد عاشوری بازدید : 236 سه شنبه 28 بهمن 1393 نظرات (0)

دوستم مقیم لندن بود.

تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد.

راننده بقیه پول را که برمی گرداند ۲۰ سنت اضافه تر می دهد!

می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه؟

آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی

گذشت و به مقصد رسیدیم .

موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت: آقا از شما ممنونم .

پرسیدم بابت چی ؟

گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم.

وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم .

با خودم شرط کردم اگر بیست سنت را پس دادید بیایم .

فردا خدمت می رسیم!

میگفت وقتی این حرفو ازش شنیدم تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد .

من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست سنت می فروختم.

" مردم را با عمل خود به اسلام دعوت كنيم نه با زور "

تعداد صفحات : 3

درباره ما
Profile Pic
سلام خوش اومدین من هرروز آپم کپی برداری از این وبلاگ فقط با درج منبع مجاز میباشد
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    برای شادی امام زمان (عج) مایلید چندتا صلوات بفرستید؟
    از وبلاگ بسیجی سلام چقدر راضی هستین؟
    کانال تلگرامی بسیجی سلام

    کلام شهدا
    جبهه صحنه عاشق را و کربلا است،
    بسیجیان می‌آیند و در خون خود می‌غلتند و
     صحنه جنگ را رنگین می‌کنند ولی راضیند
     به رضای او، چرا که حسین(ع) آن طور
     به اینان آموخت. در این جهان هر چیزی
    بهترین دارد و مرگ نیز بهترین دارد.
    بهترین نوع مرگ شهادت در راه خداست.

    پاسدار شهید محمد رضا رمضانی

    آمار سایت
  • کل مطالب : 1300
  • کل نظرات : 383
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 12
  • آی پی امروز : 206
  • آی پی دیروز : 257
  • بازدید امروز : 536
  • باردید دیروز : 790
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 3
  • بازدید هفته : 1,326
  • بازدید ماه : 7,259
  • بازدید سال : 66,737
  • بازدید کلی : 978,842
  • کدهای اختصاصی
    کد موس کد کج

    کد کج شدن گوشه تصویر

    ابزار وبلاگ

    شهدای شاخص 95

    انرژی مثبت
    مانند پرنده باش که روی شاخه مینشیند و
    شاخه میلرزد
    ولی پرنده به آوازش ادامه
    میدهد
    چرا که مطمئن است بال و پر دارد
    کپی برداری از مطالب این وبلاگ

    بسیج و امام